آتیه صبوری

قصه و خاطرات کودکانه

آتیه صبوری

قصه و خاطرات کودکانه

ادامه قصه شاهزاده خانم

شاهزاده قرباغه را بلند کرد و روی صندلی نشاند و خودش کنار او نشست . قورباغه روی میز پرید و گفت : حالا بشقاب غذایت را جلوتر بگذار تا با هم غذا بخوریم .  

شاهزاده خانم بشقاب غذا را جلوی قورباغه گذاشت و قورباغه با اشتها شروع به خوردن غذا کرد . وقتی قورباغه کاملا؛ سیر شد رو کرد به دختر پادشاه و گفت : من خسته ام می خواهم به اتاق تو بروم و روی تخت تو بخوابم .  

شاهزاده خانم گف : من اشتباه کردم . نباید چنین قولی به قورباغه می دادم . 

پادشاه گفت : حالا از جلوی در کنار برو و اجازه بده که قورباغه وارد قصر شود . فراموش نکن که تو قول داده ای .  

شاهزاده در را باز کرد و قورباغه همانطور که قورقور می کرد وارد قصر شد . همه با تعجب به او نگاه می کردند .  

قورباغه از صندلی شاهزاده خانم بالا رفت و گفت شاهزاده اجازه بده روی صندلی تو بنشینم . شاهزاده خانم دیگر گریه اش گرفته بود او دوست نداشت که قورباغه زشت و بزرگ در تختش بخوابد . پادشاه که ناراحتی دخترش را دید ٬ با عصبانیت گفت : وقتی که تو به قور باغه نیاز داشتی ٬ او به تو کمک کرد و توپ عزیزت را به تو برگرداند . حالا نباید به  خاطر قولی که به او داده ای اینقدر ناراحت باشی .  

شاهزاده چیزی نگفت ٬ قورباغه را به اتاقش برد و او را گوشه اتاق گذاشت . قورباغه روی تخت شاهزاده خانم پرید و گفت : من دوست دارم در تخت تو بخوابم و اگر اجازه این کار به من ندهی پدرت را صدا خواهم زد .  

شاهزاده خانم از این حرف قورباغه خیلی ناراحت شد . او قورباغه رااز روی تخت برداشت تا روی زمین بگذارد . اما به  محض اینکه اورا روی زمین گذاشت قورباغه به شاهزاده ای جوان و خوش قیافه تبدیل شد .  

شاهزاده جوان گفت : من طلسم شده بودم و تا زمانی که یک شاهزاده خانم دوست من نمی شد ٬ به شکل قورباغه باقی می ماندم .  

شاهزاده خانم از رفتار قبل خود پشیمان شد و از او معذرت خواهی کرد . بعد از آن ماجرا آن ها با هم ازدواج کردند و به خوبی در کنار هم زندگی کردند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد