آتیه صبوری

قصه و خاطرات کودکانه

آتیه صبوری

قصه و خاطرات کودکانه

ای بازی

آی بازی بازی بازی

دارم میرم به بازی

بازی قایم موشک

با پیشی ناز کوچک

چشم میذارم همیشه

تا پیشی قایم بشه

پیشی جونم قشنگه

کوچیک اما زرنگه

قایم میشه زیر تخت

یا میره روی درخت

هرجا بره پیشی جون

زودی میادش بیرون

چونکه منو دوست داره

تنهام نمیگُـــــــــذاره

پاشو ، پاشو کوچولو

 پاشو پاشوکوچولو          ازپنجره نگاه کن

 باچشمان قشنگت           به منظره نگاه کن

 آن بالا بالاخورشید         تابیده بر آسمان

 یک رشته کوه پایین تر   پایین ترش درختان

 نگاه کن آن دورها          کبوتری می پرد

 شاید برای بلبل             از گل خبر می برد 

صبح که از خواب پا میشم

صبح که از خواب پا میشم

 اول آفتاب پا میشم

یه کمی ورزش میکنم

تو باغچه نرمش میکنم

صدا میزنم مامان جون

 چایی رو بریز تو فنجون

وقتی چایی رو نوشیدم

مامانو بابارو بوسیدم

خوشحال و شاد وخندان

میرم به کودکستان

شعر

روی لحافم یک باغ زیباست
یک آسمان گل در باغ پیداست
شبها که هستم در رختخوابم
سقفی پر از گل هست این لحافم


بر روی گلها من میخورم تاب
با بوی گلها من میروم خواب
در بین این باغ لالا چه زیباست
چون بوی مادر در بین گلهاست